نقل مکان کردم

ساخت وبلاگ

رفتم اطاق کوچیکتره ! هرسال همینطوره ! تاوقتی میتونم تحمل میکنم ، اما دیگه نمیشد اونجا موند ! سرد شده بود و بخاری نداشت، بخاری تو پذیرایی هم جوابگوی خودش و حال هست ‌.

اینجا هم خوبه ، بدیش اینه کنار خیابونه ، صدای موتور و ماشینا اذیت میکنه ! مخصوصا صبح ک من میخام بخوابم ...

اینجا سیمکشی ماهواره دارم ، دلم تنگ شده بود !

تخت هم داره ، نور هم بیشتر میگیره.

تغییر حالت خیلی خوبه و روحیه آدمو بهتر میکنه !

اینجا اومدم سعی میکنم بهتر باشم .

بعدکلی وقت امشب رفتم بیرون واسه خودم خلوت کردم و شام خوردم.

قبلش ب یکی از دوستام زنگ زدم ، خیلی وقت بود ندیده بودمش. گفت میام دنبالت یکم صحبت میکنیم !

ازدواج کرده ، زندگیشو دوست داره ، ولی میگه حداقل هفته ای یه بار با دوستای قدیمیم چندساعت بیرون میرم ولی وقتی برمیگردم خانمم ناراحته .

واقعا برای چی ؟ نباید یکی رو با بند و زنجیر سفت و محکم نگه داشت !

میگفت حس میکنم آزادیم گرفته شده .

گفتم همینطور ک با من داری صحبت میکنی با خودشم اینا رو بگو و صمیمانه حلش کن .

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۴۰۲/۰۹/۲۰ساعت 0:18&nbsp توسط بور و سفید  | 

بور و سفید...
ما را در سایت بور و سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 16:25