رفتم اطاق کوچیکتره ! هرسال همینطوره ! تاوقتی میتونم تحمل میکنم ، اما دیگه نمیشد اونجا موند ! سرد شده بود و بخاری نداشت، بخاری تو پذیرایی هم جوابگوی خودش و حال هست .
اینجا هم خوبه ، بدیش اینه کنار خیابونه ، صدای موتور و ماشینا اذیت میکنه ! مخصوصا صبح ک من میخام بخوابم ...
اینجا سیمکشی ماهواره دارم ، دلم تنگ شده بود !
تخت هم داره ، نور هم بیشتر میگیره.
تغییر حالت خیلی خوبه و روحیه آدمو بهتر میکنه !
اینجا اومدم سعی میکنم بهتر باشم .
بعدکلی وقت امشب رفتم بیرون واسه خودم خلوت کردم و شام خوردم.
قبلش ب یکی از دوستام زنگ زدم ، خیلی وقت بود ندیده بودمش. گفت میام دنبالت یکم صحبت میکنیم !
ازدواج کرده ، زندگیشو دوست داره ، ولی میگه حداقل هفته ای یه بار با دوستای قدیمیم چندساعت بیرون میرم ولی وقتی برمیگردم خانمم ناراحته .
واقعا برای چی ؟ نباید یکی رو با بند و زنجیر سفت و محکم نگه داشت !
میگفت حس میکنم آزادیم گرفته شده .
گفتم همینطور ک با من داری صحبت میکنی با خودشم اینا رو بگو و صمیمانه حلش کن .
برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 36