دیروز بارون داشتیم ، بادوستم رفتیم آبشار ، من عینک آفتابی رو گوشه جیب شلوارم نصب کرده بودم ، خیلی دلم میخواست برم از اون آب تمیز آبشار که از رو سنگ های شسته شده کوه عبورمیکرد رو بخورم ...
نزدیک شدم دیدم نمیشه ، اطراف آبشار آب جمع شده بود و اگه میخواستم برم باید پامو توی آب میزاشتم ، اومدم چندتا سنگ بزرگ رو توی آب انداختم پامو گذاشتم رو سنگ ها و دستم رو ب دیواره های کوه گرفتم و به آبشار نزدیک شدم و تونستم جرعه ای از اون آب خوشمزه ، خنک و گوارای اون آبشار بچشم ولی آب از بالا رو لباس سر و صورتم پاشید و حسابی خیس شدم .
خلاصه ، برگشتیم خونه در رو بازکردم فهمیدم عینکم رو فراموش کردم افتاده بود ، من قبل از اون عینک گم کرده بودم و سختم بود دوباره عینک بخرم ، من عینک طلق و الکی نمیزنم ، حتما باید شیشه باشه ، ری بن بود ولی اصلی نبود ، زنگ زدم ب دوستم ببینم داخل ماشینش جانمونده که گفت نه !
قرار شد بیاد بریم اگه برش نداشته باشن پیداش کنیم .
رسیدیم اونجا ، یکی از همکلاسی های دبستان رو دیدم با خانم و بچه ش داشتن از کوه پایین میومدن ! گفتم عینکم گم کردم میرم ببینم پیدا میشه یا نه !
خلاصه مقداری که گشتم دیدم دوستم صدام میزنه !
گفتم پیدا شد ؟ گفت آره ، بازم باورم نشد !
انگار خانمش مقداری از حرفامون رو شنیده بود و جریان رو از دوستم پرسیده ، گویا ایشون عینک رو اونجا کنار آبشار پیدا کرده و با خودش آورده بود .
خلاصه دیگه کلی تشکر کردم ...
جالبی قضیه اینجاست ک اگه یکم دیرتر یا زودتر رفته بودیم پیداش نمیکردیم ! فرضا اگه اون فرد همکلاسیم نبود و سرصحبت باز نمیشد.
برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 10