روز عاشورا

ساخت وبلاگ

ما روز تاسوعا یعنی شب عاشورا بیرون بودیم ، شب تا تقریبا دیر این عزاداری و اون عزاداری و این آشپزخونه و اون آشپزخونه میگشتیم، خیلیم خوب بود ، وقتی برگشتم یکم پای لپ تاپ سهامام رو بررسی کردم و گرفتم خوابیدم ، تقریبا نیمساعت قبل اذان سرحال بیدارشدم ، دیگه نخوابیدم گفتم نماز بخونم قضانشه ...

خلاصه بعدش که میخواستم بخوابم تا میخواست خواب بیاد و منو باخودش ببره و روحم از جسمم جدابشه یهو ترس برم میداشت و بیدار میشدم نمیتونستم بخوابم . یا مرگ عزیزانم یادم‌میومد یا خودم .

چندباری رو هرکاری کردم نشد بخوابم خیلی ترسناک بود.

حالم داشت بدمیشد ، انکار از هوش میرفتم ، ترسم داشت بیشتر میشد.

پاشدم رفتم توخیابون گشتی زدم ، درختایی که کاشته بودمو وارسی کردم ، دوباره اومدم بخوابم ، بازم همین وضعیت ، تامیخواست خوابم ببره با ترس بیدار میشدم .

خواب هم واسه من واجبه یعنی خوابم خوب نباشه افسرده میشم بعدشم مریضی .

اومدم پای سیستم یه فایل صوتی یکی از اسنایان فرستاد رو گوشی صداش خراب بود ولی رو آیفون و کامپیوتر اجرا میکرد .

اینم هر ترفندی زدم درست نشد .

دیدم دیگه بخوابم ظهر میشه به دوستم قول داده بودم میریم بیرون.

گفتم بگم نمیام شاید فکرکنه دارم ادا درمیارم یا واسش کلاس میزارم.

پاشدم سرمو با شامپو شستم ، صبحانه خوردم ، چای و نسکافه که بدنو سرپا نگه میداره زدم تو رگ ...

بعدشم اومدم یه قرص استامینوفن کدئین خوردم با دوستم رفتیم بیرون .

ظهر هم اولش نذری گیرمون نیومد اما در دقایق پایانی هرکدوم سه تا نذری گیرمون اومد بور و سفید...

ما را در سایت بور و سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 146 تاريخ : شنبه 29 مرداد 1401 ساعت: 7:06