ولی من نمیتونستم به خودم اجازه این کار رو بدم . از نظر من ازدواج و نهاد خانواده مقدسه و فقط باید با یک نفر صورت بگیره . اصلا جور در نمیومد.
بهرحال بعد از شنیدن خبر آشنایی من با دختری که گفتم، اعلام کرد که یک نفر اومده خواستگاریش و درحالی که دوتا ازدواج ناموفق داشته اما حاضره باهاش ازدواج کنه . اینجوری نبود ک تن ب هرکی بده ولی ظاهرا مشکل از پسره نبوده و پسره آپشن های دلخواهش رو داره
بهرحال این خبر باعث خوشحالیه ! چون هم بالاخره ازدواج میکنه و هم احساس میکردم بخاطر ایشون هست که مورد خوب وارد زندگیم نمیشه . هرچی باشه صراحتا به من میگفت که اگه تو ازدواج کنی من مریض میشم . هرجور و با هرزبونی بهش میگفتم که بابا من بخاطر تجربه تلخ قبلی و روحیاتم نمیتونم باشما ازدواج کنم بازم انگار ته دلش امید داشت که بشه .
آخه چطور میشه که آدم وقتی دلش و قلبش با یکی نیست بتونه زندگی رو پیش ببره !
اصلا اینجور ادما خوب نیستن ؛ بابا وقتی طرف بهت علاقه نداره تو هم نداشته باش. یا به قول معروف خواهان کسی باش که خواهان تو باشد ؛ اینگونه اگر نیست به دنباال خودت باش . این کنایه به کسی که میاد وبلاگ رو میخونه و فحش میده هم هست. بابا وقتی از اینجا خوشت نمیاد نیا ضر بزنی .
اما یه جایی من حرفی بهش زدم در مورد ظاهر که البته منظوری نداشتم ولی به خودش گرفته بود و بقول خودش از من پیش خدا شکایت کرده بود و از اونجا به بعد از من دل بریده بود.
اونروز که اومده بود میگفت ده سال به پات نشستم . انگا من گفته بودمش بشین. حتما تو دلش از من بخاطر علاقه ی یه طرفه ش ناراحت بود و جوری با ناراحتی میگفت که انگار نقصیر منه .
بور و سفید...برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 196