اینقدر نرفتیم تا خودش اومد !

ساخت وبلاگ
یه دختری از اقوام و آشنایان معرفی شده بود ! میگفت برو ببینش ... من که شرایط و مشکل پسندی خودم رو میدونستم صلاح ندیدم برم خونه شون ...

ناگفته نماند از لحظه معرفی اون دختر بطور عجیبی ارتباط با خانواده م  بهتر شد و مسائل و مشکلاتم باخانواده تاحد زیادی به اتمام رسید ! 

پدرم اصرار داشت برید و اون دخترخانم رو ببینید بلکه جور شد اما بعد مدتی به حرف من رسیدن که رفتن به خونه شون صلاح نیست و وقتی ادم باید بره خونه شون خواستگاری که اقلا دیده و پسندیده باشه و بعد مراحل بعدی طی بشه ...

تا اینکه این خانمی که معرفی کرده بود و اقوام نزدیک ایشون هم میبود اومد خونه مون ... 

ازطرفی با اون دختر هماهنگ کرده بود و چیزی که مربوط به اونها میشد باخودش اورده بود تا ایشون بیان بردارن !

که خوشبختانه من خونه بودم و رفتم در را باز کردم و ایشان را دیدم . 

من از همه جا بیخبر وسر و وضعم زیاد مناسب نبود.  رفتم آماده بشم و بیشتر ببینمش که دیگه ایشون رفته بود.  

البته من ازهمون اول به حرف دلم رسیدم با وجود اینکه خیلی خوب بودن ولی به دل من ننشستن.  

بور و سفید...
ما را در سایت بور و سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 179 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 21:20