ناگفته نماند از لحظه معرفی اون دختر بطور عجیبی ارتباط با خانواده م بهتر شد و مسائل و مشکلاتم باخانواده تاحد زیادی به اتمام رسید !
پدرم اصرار داشت برید و اون دخترخانم رو ببینید بلکه جور شد اما بعد مدتی به حرف من رسیدن که رفتن به خونه شون صلاح نیست و وقتی ادم باید بره خونه شون خواستگاری که اقلا دیده و پسندیده باشه و بعد مراحل بعدی طی بشه ...
تا اینکه این خانمی که معرفی کرده بود و اقوام نزدیک ایشون هم میبود اومد خونه مون ...
ازطرفی با اون دختر هماهنگ کرده بود و چیزی که مربوط به اونها میشد باخودش اورده بود تا ایشون بیان بردارن !
که خوشبختانه من خونه بودم و رفتم در را باز کردم و ایشان را دیدم .
من از همه جا بیخبر وسر و وضعم زیاد مناسب نبود. رفتم آماده بشم و بیشتر ببینمش که دیگه ایشون رفته بود.
البته من ازهمون اول به حرف دلم رسیدم با وجود اینکه خیلی خوب بودن ولی به دل من ننشستن.
بور و سفید...برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 179