گفت یه پیرمردی اومد مغازه ام گفت یه گاز دارم خرابه . نمیتونم بیارمش اینجا ؛ سنگینه ! اگه میتونی برای تعمیرش بیا خونه مون . اونم میگفت قبول کردم و گفتم امشب بعد تعطیلی مغازه میام . رفته بود اونجا پیرمرده بهش گفته بود بیا تو بشین ! یه چیزی بخور بعد ! گفته بود باشه بعد اینکه کارمو انجام دادم میام . گازه کجاست؟ _تو حیاط گذاشته !
گفته بود من بهت میگم بیا تو یه چیزی بخور بعد ؛ کارت دارم . خلاصه صحبت کرده بودن و اینا که ما با شما اقوام هستیم ! نمیدونم پدر پدربزرگ عمه ت پدر خاله ی منه . مادرت با زن من قوم میشه !
یجورایی بالاخره خودشو به بنده خدا چسبونده
گفته هنوز مجردی چرا ! وبلاگ داماد کلمه بشو ! سر و سامون بگیر ... حالا من یه دختر خوبی دارم بهت میدم !
خلاصه میگفت دختره اومد و من دیدمش !
گفتم حالا به دلت نشست ! گفت : نه
......
بعد میگفت چندروزبعدش دختره اومده بود از در مغازمون رد شده بود دیدم بابام با همسایه ی مغازمون قاه قاه میخندن
گفتم چیه ! چرا دارید میخندید؟ ! گفته بودن دختره رو دیدیم از خودش زشت تر خودش بود
بور و سفید...برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 149