میگفت سریع همه چی جورشد و آزمایش خون انجام دادیم . همون روز عمه هام اومدن و انگار دختره رو نپسندیدن . اونروز سردرد داشته و بخاطر همین میره یه جایی که استراحت کنه. ظاهرا دوتا خونه دارن ک یکیش قدیمیه ...
میگفت عصر بهم زنگ زدن که حالا اگه استراحت کردی و حالت بهتره بیا که باهات کار داریم .
ازم پرسیدن حالا نظرت چیه ! گفتم نظر منو بخایید نه من نمیخام . ظاهرا خودشونم یه بحث مفصل کرده بودن و دختر رو پسند نداشتن ! گفتن خب پس چه بهتر !
حالا آزمایش خون انجام شده و خانواده عروس منتظر ...
میگفت جواب رد از طرف ما که شنیدن داداش عروس اومد بلوا به پا کرد ! اومده بود در مغازه و پاشو به زمین میکوبید که این اقا وبلاگ داماد کلمه ماست نمیزارم کسی ازما بگیره
میگفت یه اوضاعی بود ! ولی خودشم اشتباه کرده بود اگرنمیخواست تا مرحله ازمایش نبایست پیش میرفت !
دیگه میگفت بابام گفت اگه پسره اومد یا زنگ زد بگو نمیخامش تا ماجرا فیصله پیدا کنه ...
بعدش دیگه تمام شده بود !
بنده ی خدا خیلی پسر صاف و ساده ایه و احتمال اینکه یکی بهش قالب کنن زیاد هست .
بهش گفتم تو از اول خیلی مواظب باش اگه به دل خودت نشسته پا پیش بزار !
مردم میگن خوبه و اینا رو ول کن . دل خودتو درنظر بگیر .
بور و سفید...
برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 139