فکرمیکنم این مورد آخری که به من معرفی شد آخرین و بهترین مورد از هر لحاظ بود که متاسفانه قسمت نبود و به سرانجام نرسید !
من سر این مورد خیلی با خودم درگیر بودم ، سعی کردم هرچی تو موردقبلی در نظر نگرفتم و به جدایی ختم شد تو این مورد کاملا بهش دقت کنم !
من کلا ادمی نیستم که اهل بحث کردن باشم و معمولا ایده ای از خودم ندارم که بخام حرفمو به کرسی بنشونم، سعی میکنم بادیگران کمترین درگیری ممکن رو داشته باشم ، زیاد اهل مراوده با این و اون نیستم ، باهرکسی نمیگردم ، دنبال بحث نیستم ، از آدمایی ک خوشم نمیاد دوری میکنم ، احترام همه رو نگه میدارم . مگر اینکه خودش اهل احترام گذاشتن نباشه ! با افرادی بجز دوستان صمیمی کم حرفم و هیچی نمیگم .
تو مورد قبلی هم چیزی که باعث ناسازگاری شده بود و زندگی درکنارش رو برام غیرقابل تحمل میکرد این بود که بخودش نمیرسید ! هرچند من خودم تو انتخابم اشتباه کردم و باید با یکی ازدواج میکردم ک ظاهر خوبی داشته باشه و از خودم سرباشه ولی تحت تاثیر حرف دیگران و اینکه میگفتن ظاهرعادی میشه و مهم ایمان و نجابت و خانواده اس قرار گرفتم ، حرفای خودش و علاقمندیش بی تاثیرنبود و اینکه یکی از آشنایان تو این پیوند خیلی نقش داشت و مارو ظرف دوهفته پای سفره عقد نشوند.
خلاصه بعد از این عقد نافرجام دیگه خیلی حواسم بود که طرفم با خواسته هام مطابقت داشته باشه . بنظرم الانم هرچی بیشتر میگذره تجربه م برای اینکه چه جور موردی انتخاب کنم که باهام سازگاری کامل داشته باشه بیشتر میشه .
خلاصه ، اون موردی که دوسال پیش بهم معرفی شد و اینجا هم کلی درباره ش نوشتم مورد خیلی خوبی بود ، تو نگاه اول پسندیدمش و صحبت کردیم ، نمیدونستم ولی خودش گفت بعد از چندماه زندگی، شوهرش تو تصادف فوت شده .
برام مسئله مهمی نبود ، جدا از اون عینک میزد ، اونم اولش بنظرم مسئله ای نیومد !
فردای اون روز داشتم در موردش باخودم فکرمیکردم و احساس میکردم حالا این وصلت انجام میشه ، من هستم و همسری با این خصوصیات ... بیوه بودن و عینکش همینجور تو ذهنم میزد . بهرحال من تو مرحله عقد جداشده بودم ، دوست داشتم یکی مثل خودم تو اون مرحله و عینکی هم نباشه .
چون بخاطر موردقبلی حساس شده بودم اینا خیلی توذهنم میزد ولی چون بسیار از نظر خانوادگی و عقاید مشابهت داشتیم همه ی اینها را تو ذهنم باخودم حل کردم .
جوری ک مشاور من زحمت میکشید و همراهم بود از اینهمه مشابهت فکری متعجب شده بود !
ولی خب انگار قسمت نبود که بشه و من پامو عقب گذاشتم
اخرین صحبتها رو درحضور مشاور کردیم ، هنگام خروج از خونه شون ما بیشتر به هم نزدیک شدیم و من تو فاصله یک قدمیش بودم کامل یبار دیگه بعنوان همسر براندازش کردم ، دوست نداشتم مثل موردقبل جدایی و ناراحتی پیش بیاد!
بازم یهویی دلم هری ریخت پایین و سردشدم ، خدایا این چه حس بدیه که من باهاش درگیرم ، دخترخوب ، خانواده خوب و سازگار ، همه چی جوربود تا ما عقدکنیم اما این حسه خیلی منو آزار میداد !
تصمیم گرفتم دیگه مثل موردقبل تا بادلم به نتیجه کامل نرسیدم عقد نکنم ، واقعا مونده بودم ، اجازه اینکه بیشتر ببینمش نداشتم .
عصرش برداشتم رفتم استخاره گرفتم ببینم ایا این موضوع تو دلم حل میشه یا همچنان آزار میده ک دیدم بد اومد و دیگه اقدام نکردم .
به نظرم درسته دوستی وجهه خوب و درستی تو بعضی شهرها نداره ولی حداقل خوبیش اینه که به تعداد و دفعات کامل و کافی همدیگه رو میبینید ، بحث صمیمیت پیش میاد میسنجی ببینم طرف با خودت و علایقت سازگار هست ؟ نیست ؟
ولی تو خواستگاری سنتی این امکان وجودنداره ! حتی نزدیکان خودم ناراحت بودن که مگه چندبار میرن خونه دختر مردم باهاش حرف میزنن!
ولی میگم ما خیلی باهم مشابه بودیم حتی کتابی ک من داشتم اونم داشت . ما حتی شماره های گوشیمون هم مثل هم بود ، جای ۴عدد اخرش پس و پیش بود ! یعنی تا اینحد ...
هنوزم ک هنوزه فکرمیکنم بهترین مورد بود . ولی خب قسمت نبود ، دلم براش تنگ نمیشه چون ارتباطی نبوده !
برای من ظاهر طرفم و اینکه کامل به دلم بشینه خیلی مهم بوده ، اینجور نباشه که مثلا مثل قبلی موقعی ک بخودش میرسید و حمام میرفت خوب باشه بعدش دیگه هیچ !!!
تو همه حالات باید دلنشین باشه...
الانم ناراحت نیستم ، چون با دلم پیش رفتم و همه ی سدها و موانع موجود رو بررسی کردم ، همه ی تجربیاتم رو بکار گرفتم تا خدای نکرده پشیمونی برای هیچکدوم پیش نیاد .
بعدش بعد از گذشت مدت زمانی توماه رمضون و هنگام صفای دل دوباره باخودم خلوت کردم و دیدم زباد جالب نمیشد و حتما قسمت نیست.
نمیدونم الان به من فکرمیکنه یا نه ، ولی امیدوارم درک کنه ک اگر به هم میرسیدیم خدای نکرده زندگیمون خوب نمیشد .
برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 74