ما امروز یه مهمون داشتیم از شهرستان که سالهای۵۸، ۵۹، ۶۰ مستاجرمون بودن ! البته هرازچندسال یبار موقع عید میان ، خیلی خوبن و خیلی خوشحال شدیم ، جالبه ! من باوجود اینکه آنموقع که میخواستن به شهرشون برگردن سه سال بیشتر نداشتم ولی اونها رو کامل یادمه ! آنموقع خانم جوان ، زیبا و خوش سلیقه و کدبانو بود ، الانم پس از گذشت سالها زیاد تغییری نکرده ، فقط یکم شوهرش پیرشده بود !
بس که خوب بودن آنقدر باهم صمیمی و یکرنگ بودیم ک میگفت من با چشمای پر از اشک اینجا رو ترک کردم .
همینطور خانمش وخودش ب من میگفتن ازدواج کن ، حیفه پسری مثل تو مجرد بمونه ! منم سرمو تکون میدادم میگفتم ان شاءالله ! باشه بور و سفید...
برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 75