تو پست قبلی مطلبی در مورد کراش نوشتم ک حس خوبی از گذاشتنش تو پیجم نداشتم ، بهمین خاطر برداشتم .
البته حرفم رو زدم . شاید حس کردم یه اشنا بیاد بخونه و جالب نباشه!
نمیدونم ، حس خوبی نبود .
راستی دیشب خواب دیدم ، رفتم خونه کسی که یک سال پیش خواستگارش بودم و خیلی و از همه نظر به هم شبیه بودیم .
کلیدم اونجا جامونده بود ، رفتم بردارم .
برش داشتم اما دیدم به کلید دیگه است
کلید اصلیه رو برنداشتم
دوباره همینطور تکرار شد و من هی میرفتم خونه شون کلیدم رو بردارم.
خودم شرمنده میشدم .
هنوزم دلم نسبت بهش یقین پیدانکرده که حالا بگم بازم برم خواستگاریش!
هنوز اون حس های منفی وجود داره ، چندباری خوابش رو دیدم و یه حسی مثل قدیمی بودن بهم دست داد.
هربار خوابش رو دیدم مثلا تو یه خونه قدیمی ، پدرشم بود و من وقتی میدیدمش حس خوبی نسبت بهش پیدا نمیکردم .
درسته کاملا مورد تایید هستن و از همه نظر مناسب .
ولی اون تشابهات عجیب و غریب هم نتونست دل من رو کاملا قانع کنه ازدواج کنیم .
امروز درباره ش با یکی از بچه ها صحبت میکردیم ، میگفت حیف بود نباید رد میکردی!
گفتم ولی دلم قبول نکرد .
شرایط هم بخاطر مخالفت پدرش جور نشد که من باز بیشتر ببینمش و کاملا به حرف دلم برسم .
درصورتی که اگرجایی دیگه بود هرچندبار که خواستیم به بهانه های مختلف باهم صحبت کنیم.
اما من بخاطر این شرایط مجبورشدم استخاره بگیرم که بد اومد و تصمیم گرفتممنصرف بشم.
میدونم از خیلی جهات مناسب بود. ولی جور نشد...
برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 142