گاهی اجبار بد نیست!

ساخت وبلاگ

ساعت گوشی تنظبم کردم حدود ۳:۱۰بیدار شدم رفتم پایین ، مادرم همینطور ایفون میزد . سحری رو خوردم ، اذان میگفتن من داشتم هنوز جرعه های اخر چای رو سر میکشیدم ! اومدم تو اطاقم نماز خوندم ، گفتم بالاخره ماه رمضونه ، یکم قرآن بخونم ، قرآن رو برداشتم فقط زیر قرآن خاک ننشسته بود بور و سفید...

ما را در سایت بور و سفید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bourosefiedo بازدید : 26 تاريخ : جمعه 25 اسفند 1402 ساعت: 14:58